تاکی به انتظاربمانم؟
درباغ زردوقرمزپاییز
باباغبان پیر
که ملول است ازخزان
درسایه روشن ابرغمناک می شوم
ازقطره های اشک نمناک می شوم
من تاطراوت امید
من تاشکفتن لبخند
تاانتهای گریه...
تابه ابد...
صبرخواهم کرد
شایددوباره بیایی
ازدوردست باد
شایددوباره بپرسم تورازباد
شایددرون هرتبسم یک کودک به خواب
درزیرپرتویی زلای ذرختان بیشه زار
درجمع پرعطوفت مرغان مرغزار
درقطره ای زلال که تابدزآفتاب
یابم توراکه چه سخت است انتظار...
آشتی کن بامن که من ازتنهایی لبریزم
دست من معنی تنهایی
ودلم واژه ی بیتابیهاست
کنارپنجره بنشین
ونگاهت راروانه کن بسوی
خشکترین باغهای نگاه
که نگاهم باشد
آشتی کن بامن که من ازتنهایی لبریزم
دست من معنی تنهایی
ودلم واژه تنهاییهاست
فصل فصل روییدن هاست
بازهم یادتودرسینه ی من گل کرده
دست من دامن این دامنه ها
تابیابندتورا
تاتواز قله ی شک برگردی
وزمستانم رابابهارنفست آب کنی
آشتی کن یامن ونگاهت راپی دیدار نگاهم بفرست
تابدانی تو..
که یکپارچه بودن
چه صفایی دارد...!!
دوشنبه 14 اسفند1391 ساعت: 1:25 | توسط:فراموشکار | ||||
در انتهای نگاهت کلبه ای برای خویش خواهم ساخت تا مبادا در لحظات تنهایی با خود بگویی از دل برود هر آنکه از دیده برفت…...........! |
|||||
وب سایت پست الکترونیک | |||||